فیلی کوچک که از گله فیله جدا شده بود در دشت عاجزانه راه می رفت گریه می کرد. این سو، آن سوی دشت را نگاه می کرد ردی از گله یابد، اما دشت از فیل خالی بود فقط گله گاو های وحشی دشت مشغول چرا بود وافتاب در طاق آسمان خود نمایی میکرد بچه فیل حیرا ن خود رابه میان گله آنها زد تاشاید اثری از مادر وگله خود بیابد . به هر یک از گاو هانگاه میکرد تاشاید نشانی از مادر یا هم نوع خود بیابد اما خبری نبود آرام از میان گاوها جدا شد وتنها جای نشست. او خسته بود آرام روی علف ها نشست وخیلی آرام صدایی نا همگن از خود درآورد وخیره به گو ساله هایی که در شت با هم نوعان خود بازی می کردن نگاه می کرد او تاشب به آنها نگاه کرد به زودی آسمان روبه سرخی غروب میزد وبعد آهسته آهسته شب فرا میرسد. فیل کوچک حالا که شب شده خیل ساکت شده می ترسد خوراک حیوانات وحشی شود. او آرام فقط گوش می دهد صدای ما ما گاو درشب می آید از سوی دیگر صدای شغال ها وگاهی صدای حرکت پای حیوانات دیگر گاهی در آسمان چند خفاش می آیند میروند. فیل کوچک به میان واطرا ف بوته خار پنامیبرد تاشاید از وحوش وحشی در امان باشد. ودر حالی که به آسمان پر ستاره که سیاهی شب را نوید روشنایی می دهد خیره می شود. ومی خوابد.
صبح که فرا رسیده روز دیگری است فیل از جایش بلند می شود وبه دنبال گاوه که برا ی نوشیدن آب به سوی رود خانه روان اند می رود او کوچک آست وگاو ها توجه چندانی به او ندارن در حین رفتن به سوی رود خانه گوساله های کوچک بازیشان گرفته ودر حین بازی فیل کوچک را به میان نشان می کشند. شاید این بچه ها حال فیل کوچک را درک میکنند. وقصددارن او را کمی شاد نمایند، به رود خانه که رسیدن همه به صف شده اند تا آبی نوشیده وازتشنگی خارج شوند. گروه های بزرگ حیوانات در اطراف رود خانه مشغول آب بازی هستن فیل کوچک به انتظار نشسته شیری از کنارش می گذرد ولرزی به اندام بچه فیل می افتد این قانون جنگل است که بچه های جدا مانده از گله ومادران را حیوانات وحشی شکار کنند اما شیر به فیل کوچک نگاهی میکند ومیرود ولی باغرشی آرام به فیل می فهماندکه نترسد. فیل تا مدت مدیدی به انتظار می نشیند ام اخبری از گله آنها نیست چند روز ی گذشته وفیل کنار حیوانات دیگر کنار رود خانه نشسته او می داند فیل های دیگر به هنگام تشنگی بعد چرخیدن دشت به کنار رودخانه می آیند ولی از گله او خبری نیست و بازی توله شیر ها در کنار مادرشان را مینگرد بازی و گردش گورخر ها را میبیند گله شغالها را میبیند ودیگر امیدی ندارد رهسپار گوشه دیگر دشت می شود اما شیر ها با صدای غرش مانندی مانع او می شوند وفیل بازهم منتظر می ماند چند روز دیگر که می گذرد هنگام صبح صدای فیل ها می آید اما این گله، گله فیل کوچک نیست اما تنهایی بر فیل کوچک غلبه کرده و او قصد دارد به گله ملحق شود به داخل گله می رود اما فیل های غریبه اورا را ه نمیدهند اما او عزم کرده وخودرا به آنان ثابت کند به میان گله آمده و هرچه فیل های دیگر سمت او چشم غره می روند اونیز از میان آنها خارج نمیشود فیل ها ی غریبه صدای از خود در میآورند فیل کوچک جوابی به آنها میدهد گله فیلها میروند وفیل کوچک به دنبال آنها تا مسیر زیادی. گروه فیل ها فیل کوچک را از خود دور میکنند اما فیل به دنبال آنها میرود وشیرها متحیر به او نگاه می کنن و آنقدر او سماجت به خرج می دهد که فیلها اورا به میان خود راه می دهن واوبا آنها همراه میشود او دیگر باگله جدید میرود.
درباره این سایت